جدول جو
جدول جو

معنی دار زدن - جستجوی لغت در جدول جو

دار زدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
دار زدن
((زَ دَ))
به دار آویختن
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
فرهنگ فارسی معین
دار زدن
به دار آویختن
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
گردیدن چرخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
بانگیدن بانگ زدن به آواز بلند درکویها و برزنها امری را به اطلاع عموم رسانیدن ندا در دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بنوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار زدن
تصویر تار زدن
نواختن تار (آلت موسیقی)، فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد زدن
تصویر داد زدن
داد کشیدن، فریاد کردن، آواز بلند برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جار زدن
تصویر جار زدن
مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، جار کشیدن
کنایه از فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
استعمال کردن بکار بردن بکار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وار زدن
تصویر وار زدن
وار زدن آتش. زبانه کشیدن آتش زبانه شدن شعله زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جار زدن
تصویر جار زدن
((زَ دَ))
خبری را با صدای بلند در کوچه و خیابان به اطلاع مردم رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داو زدن
تصویر داو زدن
((زَ دَ))
به نوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد، به هدف رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
((زَ دَ))
استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تار زدن
تصویر تار زدن
نواختن تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
پیرامون چیزی گردیدن، چرخیدن، گردش کردن
برگشتن و تغییر جهت دادن اتومبیل یا وسیلۀ نقلیۀ دیگر در خیابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
Bypass, Circle, Circumvent, Saunter, Skirt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مار زدن
تصویر مار زدن
Snake
دیکشنری فارسی به انگلیسی
обходить , кружить , избегать , прогуливаться , объезжать
دیکشنری فارسی به روسی
umgehen, kreisen, schlendern, umfahren
دیکشنری فارسی به آلمانی
обходити , кружити , уникати , прогулюватися , оминати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
omijać, krążyć, spacerować, objeżdżać
دیکشنری فارسی به لهستانی
绕行 , 环形 , 避开 , 漫步
دیکشنری فارسی به چینی
contornar, circular, passear
دیکشنری فارسی به پرتغالی